بیداری

مدتهاست دستم به نوشتن نرفته.یادم نمیاد اخرین بار تو کدوم یکی از سالهای عمرم بودم.ولی الان دوستی مجبورم کرده به نوشتن روزهام.داشتم تو خاطرات خاک گرفتم پرسه میزدم باورم نمیشد تا این حد به خودم بد کردم.من کیمیاگری بودم که یادش رفته بود به دنبال چیه.افسانه شخصیم گم شده بود.همه چیز مثل از خواب بیدار شدن برام اتفاق افتاد.

ای عشق.ای عشق رنگ ابیت پیدا نیست.امروز اما شادم.شادم از شادی من.

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:33 ب.ظ http://onee.blogsky.com

منتظر نوشته هات هستم ...

دانیال سه‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:35 ب.ظ http://www.danyal.ir

اگر نگوییم نوشتن درمان همه دردهاست
لااقل بگوییم درمان خیلی دردها الا و لابد به نوشتن است
و این نوشتن اگر مقدس نبود خدای قلم هیچگاه بدان قسم یاد نمیکرد !٬
موفق باشید

برای من نوشتن درمان قطعیه.مغزم پر از کلمه ست پر از حرف ولی مصرانه تاکید به نگه داشتنشون داره.به امید اینکه سرم لجبازیشو از دست بده.مرسی که به من سر زدین.

ویس یکشنبه 5 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:55 ب.ظ http://lahzehayenab.blogsky.com

ای عشق بترم ازتو/من باده ترم ازتو/پرجوشترم از تو/آهسته که سر مستم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد