-
آرزو
سهشنبه 23 آذرماه سال 1389 11:13
دلتنگیهای ادمی را باد ترانه میخواند. بالاخره بارید.و چقدر زیبا.ولی صد افسوس که دل اسمون دیگه با این بارشها پاک نمیشه.تنها چشمکی بود از امید . واقعا اگر این امید نبود مرگ روح همه جا میگرفت.مدتهاست دنبال شادی حقیقی ام ولی چندین بار به بن بست رسیدم و امید به نجاتم اومد.امید تو نا امیدیها.از عزیزی پرسیدم چطور میشه به شادی...
-
سر مستی
سهشنبه 16 آذرماه سال 1389 00:13
با لبخندش مست شدم و همه چیز پر زد و رفت.تو نگاهش غرق شدم.انگار نه انگار کل روز رو به خاطرش از دست داده بودم. ای کاش عشق را زبان سخن بود.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 آذرماه سال 1389 19:08
حالم از همه چی داره بهم میخوره.همه چیز سر جنگ داره.همه چیز تهدید امیزه.اگه سرت باندازی پایین و کار خودت بکنی باز بهت گیر میدن باز از یه جایی یه چیزی میخوره تو سرت.انگار همیشه باید توپت پر باشه تا کسی کاری به کارت نداشته باشه.از گرگ بودن بدم میاد. عشق برام همیشه نرم بوده ولی روزهایی خارهای تیزش تو دلم نشسته اما بازمنتش...
-
تفاهم
شنبه 13 آذرماه سال 1389 13:03
زنان ونوسی مردان مریخی.واقعا که این دو تا موجود از ۲ سیاره مختلفن.حتی عشق هم نتونست حرف مشترکی داشته باشه.گاهی اوقات از این همه تلاش برای عاشقی خسته میشم.من از سیاره ای هستم که حرفها با هرحرکت بدن؛توی هر نگاه؛توی هر صوت بی معنا گفته میشه.چه سخت برام حرف زدن؛زور زدن برای اینکه منظورم بگم و باز هم فهمیده نشه.گاهی دلم از...
-
چیزی به اسم تقدیر
سهشنبه 9 آذرماه سال 1389 21:23
چند روزه که حالم اصلا خوب نیست.الودگی هوا منو گرفته.دیروز از سعادت اباد برج میلاد دیده نمیشد.چرا از همه چیزها فقط بدش مال ماست.استادم حرف جالبی میزد میگفت اینها کارمای تقدیری است یعنی مختصاتی که در ان زاده شدیم منطبق بر رسالتیه که داریم.(خودم هم نمی فهمم)یه دنیا دارن تو امکانات راحت زندگی میکنن فقط ما رسالت داریم؟اون...
-
بیداری
سهشنبه 2 آذرماه سال 1389 18:15
مدتهاست دستم به نوشتن نرفته.یادم نمیاد اخرین بار تو کدوم یکی از سالهای عمرم بودم.ولی الان دوستی مجبورم کرده به نوشتن روزهام.داشتم تو خاطرات خاک گرفتم پرسه میزدم باورم نمیشد تا این حد به خودم بد کردم.من کیمیاگری بودم که یادش رفته بود به دنبال چیه.افسانه شخصیم گم شده بود.همه چیز مثل از خواب بیدار شدن برام اتفاق افتاد....