آرزو

دلتنگیهای ادمی را باد ترانه میخواند. 

بالاخره بارید.و چقدر زیبا.ولی صد افسوس که دل اسمون دیگه با این بارشها پاک نمیشه.تنها چشمکی بود از امید

واقعا اگر این امید نبود مرگ روح همه جا میگرفت.مدتهاست دنبال شادی حقیقی ام ولی چندین بار به بن بست رسیدم و امید به نجاتم اومد.امید تو نا امیدیها.از عزیزی پرسیدم چطور میشه به شادی روح رسید؟(وچقدر تاسف خوردم که گفت تو کشور ما نمیشه).واقعا باید قبول کرد؟برای من رسیدن به شادی درون راه حل تمام سوالهام.مشکلاتم و امید به فردا هامه.روشن کردن یه نور کوچیک تو تاریکی درونمه.مدتی پیش به کسی بر خوردم که هیجان و شادی ازش میبارید.انگار نمیتونست صاف ودرست راه بره.با هر موزیک بند بند وجودش به حرکت در میومد.خنده از صورتش محو نمیشد.ولی چشماش..... 

چنان غمی داشت که نمیتونستم توش نگاه کنم.و این طفلک شادی رو نقاب کرده بود و درونش همچنان تاریک................................... 

و این باعث شد تا از صمیم قلب برای تمام انسانهای کشورم دعای شادی حقیقی کنم.

سر مستی

با لبخندش مست شدم و همه چیز پر زد و رفت.تو نگاهش غرق شدم.انگار نه انگار کل روز رو به خاطرش از دست داده بودم. 

ای کاش عشق را زبان سخن بود.

حالم از همه چی داره بهم میخوره.همه چیز سر جنگ داره.همه چیز تهدید امیزه.اگه سرت باندازی پایین و کار خودت بکنی باز بهت گیر میدن باز از یه جایی یه چیزی میخوره تو سرت.انگار همیشه باید توپت پر باشه تا کسی کاری به کارت نداشته باشه.از گرگ بودن بدم میاد. 

عشق برام همیشه نرم بوده ولی روزهایی خارهای تیزش تو دلم نشسته اما بازمنتش داشتم چون بدون اون هیچی نیستم.ولی خدایا تحمل این نیشترها برام سخته 

تفاهم

زنان ونوسی مردان مریخی.واقعا که این دو تا موجود از ۲ سیاره مختلفن.حتی عشق هم نتونست حرف مشترکی داشته باشه.گاهی اوقات از این همه تلاش برای عاشقی خسته میشم.من از سیاره ای هستم که حرفها با هرحرکت بدن؛توی هر نگاه؛توی هر صوت بی معنا گفته میشه.چه سخت برام حرف زدن؛زور زدن برای اینکه منظورم بگم و باز هم فهمیده نشه.گاهی دلم از این همه فاصله میگیره.با هر قدمی هم که بر میدارم فاصله ها بیشتر میشه.بااین همه؛ عشق به قوت خودش باقیه.  نه توان بودنت و نه خاموشی دیدگانت   

چیزی به اسم تقدیر

چند روزه که حالم اصلا خوب نیست.الودگی هوا منو گرفته.دیروز از سعادت اباد برج میلاد دیده نمیشد.چرا از همه چیزها فقط بدش مال ماست.استادم حرف جالبی میزد میگفت اینها کارمای تقدیری است یعنی مختصاتی که در ان زاده شدیم منطبق بر رسالتیه که داریم.(خودم هم نمی فهمم)یه دنیا دارن تو امکانات راحت زندگی میکنن فقط ما رسالت داریم؟اون هم از نوع درد اورش. .... 

هر چی هست دلم میخواد رقص بارون کنم بلکه فرجی شد.